نقد فیلم سنتوری
سنتوری در ادامهی روند فیلمسازی داریوش مهرجویی در جایگاهی منطقی قرار دارد، به زعم نگارنده این فیلم هم همچون دیگر آثار این فیلمساز بزرگ کشورمان سرشار از مؤلفههایی است که سالها سینمای مهرجویی را با آن شناختهایم و از آثارش لذت بردهایم. سنتوری که پیش از آغاز تولید علی سنتوری نام داشت روایتگر بخشی از زندگی هنرمندی است با همین نام که در مقابله با شرایط سخت زندگی -برای یک هنرمند- اصطلاحاً کم میآورد و پا در راه بیفرجام خودویرانگری میگذارد، مهرجویی این بار هامونی دیگر متناسب با زمانه نمایش میدهد که
در این عصر نه درگیر با عشق و ایمان که با خودش درگیر است، جامعهای که مهرجویی در سنتوری به مخاطبش نشان میدهد جامعهی آرمانگرای دههی شصت نیست بلکه جامعهای رو به زوال است که به تدریج در مرداب بیآرمانی فرو رفته و نه تنها از ارتکاب جرم و اشتباه فراری نیست که به شکلی از آن استقبال هم میکند (صحنهای در فیلم هست که مردی که صاحب مجلس عروسی است به علی مخدر میدهد که بهتر بنوازد تا مجلسش گرمتر باشد و جایی دیگر هانیه میگوید که به جای پول به علی مخدر و مشروب و امثالهم داده میشد و او هم در مصرفش تقوا و پرهیزی نداشت.) و همین جامعه است که هنرمند را با خودش تنها میگذارد تا به هرکاری که دوست دارد دست بزند، اینجاست که نام علی یادآور عبارت مثالی علی ماند وحوضش است که کنایه از تنهایی هر انسانی است. بیتفاوتی در قبال دیگران در این جامعه آنقدر عینیت یافته که حتی یک پدر برای تزریق مخدر به فرزند جوانش کمک میکند، (اگر پدری در جامعهی دههی شصت با چنین صحنهای مواجه میشد چه میکرد؟ نگارنده گمانش این است که لااقل کار به درگیری فیزیکی میکشید، و پدر همان روز فرزند جوانش را حتی به زور برای ترک اعتیاد به مرکز درمانی میبرد و کار را به روزی دیگر حواله نمیکرد.) در چنین جامعهای است که دو جوان زندگی مشترکشان را در چادری مسافرتی و بدون حضور حتی یک شاهد آغاز میکنند و مگر این نشانهی چیزی جز بیتفاوتی به حال دیگران است؟ شاید این موارد برداشت شخصی نگارنده با شد و کارگردان منظوری دیگر از ساخت چنین صحنههایی داشته اما آنچه یقیناً در این فیلم با هامون تفاوت دارد فردیت و تنهایی شخص اول داستان است، اگر در هامون مرشدی به نام علی عابدینی بود که حالا بسیاری مواقع گم شده بود و باید دنبالش میگشتند در سنتوری اصلاً مرشد و راهنمایی نیست که حتی گم شده باشد. اینجا اگر دوستی هست تمایل است که براستی تمایل به گناه و خلاف دارد و هیچ نشانی از علی عابدینی در او نیست، اگر هامون برای حل مشکلش با مهشید با مادر مهشید و دکتر سماواتی و دبیری و پسرخالهی دکترش ملاقات میکرد و در به در دنبال علی جونی هم بود تا بلکه راه نجاتی بیابد علی سنتوری یکه و تنها در خانه مینشیند و تزریق میکند و مشروب میخورد و از هوش میرود، عبایی که در سنتوری در بسیاری صحنهها بر دوش علی است نشانهی چیست؟ آیا این عبا برای حمید هامون برازندهتر نبود؟ این هامون بود که رسالهی دکترا مینوشت (تازه با عنوان عشق و ایمان) سواد انگلیسیاش بهتر از اطرافیانش بود، کتابی منتشر کرده بود (حالا گیرم کتابی لاغر مردنی) سلینجر و شاملو میخواند و در شعر نیما دست میبرد و با همسر آیندهاش به زیارت شاه عبدالعظیم میرفت و البته مهمتر از این همه مرشد و مراد داشت و به تمایلات عرفانی هم آراسته بود، آیا براستی این عبا بر دوش هامون برازندهتر نبود؟ انگار علی هم به قول مرحوم پناهی از عرفان طعم لایت نعناع را شناخته بود و این عبا خرقهی پوشاندن صد عیب بود بر دوشش. عبایی که فقط صورت ظاهر داشت و از معنا تهی بود و همین عبا بود که بعدها در یکی از صحنههای پایانی فیلم زیر پتویی پنهان شده بود، انگار خود این عبا هم به جمع آن عیوب صدگانه پیوسته بود. مهرجویی که ما با هامون شناختیم در ترسیم جزئیات همین قدر با حوصله و هنرمند بود اما در سنتوری...
بسیاری منتقدان سنتوری را فیلمی شلخته، بینظم و پر اشتباه میدانند اما نگارنده بر این عقیده نیست. اگر در سنتوری بسیاری راکوردها از نور و گریم و لباس و حتی حالت بازیگران در دو نمای پی در پی به هم ریخته و رعایت نمیشود اگر چه میپذیرم که نوعی شلختگی به شمار خواهد رفت اما به هیچ وجه این شلختگی حاصل بیدقتی کارگردان و یا منشی صحنه و دیگر عوامل فیلم نیست و ایراد به شمار نمیآید و البته غیر از آشکار بودن بسیاری از این عدم تطبیق راکوردها که صراحتاً عمدی بودن خود را نشان میدهند (آیا به راستی کسی هست که نپذیرد جابهجا شدن مضرابها در دستان علی در دو نمای پی در پی در اکثر سکانسهای موزیکال فیلم عمدی است؟ آیا واقعاً نه مهرجویی نه منشی صحنه و نه حتی خود بهرام رادان نسبت به این مورد حساسیتی نشان ندادهاند.) دو دلیل دیگر بر ایراد نشمردن این به هم ریختگی به ذهن نگارنده میرسد. اول ویژگی فیزیکی یکی از شخصیتهای داستان است که البته از خصوصیت بازیگر آن نقش نشأت میگیرد و به نظر اینجانب کلید ورود به دنیای به هم ریختهی فیلم است. اگر با دقت فیلم را دیده باشید حتماً دیدهاید که تمایل دو انگشت از انگشتان دست راستش کم است و البته انگشت پر کاربردترین عضو بدن در نواختن تنبک است. آیا مهرجویی از اینکه بازیگر این نقش فیلمش چنین ویژگیای دارد مطلع نبوده واگر خبر داشته دلیل انتخاب چنین بازیگری برای نقش نوازندهی تنبک که در اکثر نماهای حضورش در فیلم تنبک هم مینوازد یا در دست دارد چیست؟ البته ممکن است چنین کسی هم حتی با هشت انگشت بتواند به خوبی تنبک نوازی کند اما این برای تماشاگر فیلم آیا راه به هیچ برداشتی نمیدهد؟ به نظر بنده مهرجویی با انتخاب این بازیگر برای این نقش نقطهی تأکیدی بر تمام به هم ریختگیها و ناهماهنگیهای فیلمش گذاشته و به این طریق خواسته تا به تماشاگر دقیقش یادآوری کند که این شلختگیها عمدی و برای تأکید بر مفهومی است که در ادامه به آن اشاره خواهم کرد. اما اگر بپذیریم که این شلختگیها عمدی و حاصل سلیقهی مهرجویی در کارگردانی این فیلم بوده چه نتیجهای عایدمان خواهد شد؟ به نظر میرسد مهرجویی با تأکید بر این بینظمیها و تأیید شلختگی فیلم ماجرایی را که بر علی میگذرد به دنیای بیرون و به هنرمندان همکارش در این فیلم و بیش از همه به خود به عنوان کارگردان و مؤلف اثر تعمیم میدهد. مهرجویی با این شکل فیلمسازی و با این همه اشتباه فاحش کارگردانی دست به خودویرانگری نمادینی میزند که اگرچه عامدانه است اما از حرکت بالاجبار هنرمند در جامعهی بیتفاوت این روزها به سوی نیستی و پوچی حکایت دارد. مهرجویی با این بینظمیها در جای جای فیلم به مخاطب یادآوری میکند که مهرجویی بزرگ هم در گیرودار خلق اثر هنری و گذران زندگی به نقطهای رسیده که با کولهباری از تجربهی فیلمسازی حالا بیدقت و از سر اکراه طوری فیلم میسازد که حتی راکورد نور و تصویرش هم بسیاری اوقات به هم خورده است. میماند پایان فیلم که از دید بعضی منتقدان سینمایی وصلهی ناجور و نچسبی است. نگارنده در این مورد هم با منتقدان همسو و همنظر نیست. اولاً علی از کیلینیک درمان اعتیاد خارج نمیشود و دلیلی هم که برای این عملش میآورد به هیچ وجه با روند تاریک و رو به اضمحلال فیلم متفاوت و ناهمگون نیست. علی میداند با برگشتن به آغوش جامعهی بیتفاوت این روزهای ما (البته میدانم که این جامعه با این اوصاف که من گفتم دیگر خیلی آغوش ندارد و آن طور که علی هم میگوید بیشتر دام دارد تا آغوش.) دوباره در همان روند نافرجام خود ویرانگری قدم خواهد گذاشت. با این تفاسیر این پایان یک پایان خوش یا اصطلاحاً هپی اند نیست چرا که برای علی ماندن در درمانگاه یک انتخاب نیست و از سر جبر صورت گرفته و این بر تلخی فیلم میافزاید. ثانیاً در روندی که علی در فیلم طی میکند و با تفاسیری که نگارنده در این مقاله به آنها اشاره کرد مهرجویی هنرمند امروز را به دلیل شرایط جامعهاش به تبعید میفرستد چرا که حضورش در متن جامعه همانطور که برای علی خطرناک است برای هر هنرمند دیگری هم خطرناک خواهد بود. تعمیمی که مهرجویی به واسطهی خودش و از طریق بیدقتی و بیمبالاتی در ساخت فیلم به مفاهیم فیلم میدهد اینگونه دامن هر هنرمندی را در این جامعه و این روزگار میگیرد و راهی جز زندگی و خلق اثر هنری در محیطی استرلیزه و بیخطر همچون درمانگاه فیلم برایش باقی نمیگذارد و این از نظر نگارنده به مراتب تلختر و گزندهتر از دیگر مفاهیم و کنایات فیلم است. در خاتمه لازم میدانم ذکری هم از بازیگران خوب فیلم داشته باشم که همچون دیگر آثار مهرجویی باورپذیر و طبیعی به نقششان جان میدهند و این هم به تعمیمپذیری فیلم میافزاید البته در این بین کاش مهرجویی به جای سیامک خواهانی کس دیگری را برای این نقش انتخاب میکرد. سنتوری همچون دیگر آثار مهرجویی فیلمی تجربهگرا و نو است و این چیزی نیست که در جامعهی امروز ما همه را خوش آید.